عراقیه اسیر شده بود...
فرستادنش پیش من برای بازجویی...
سر ناسازگاری گذاشته بود ، می دانستم اطلاعات خوبی داره ، ولی نم پس نمی داد ، به هیچ صراطی مستقیم نبود ، آخرش بهش گفتم : می برمت پیش کاوه ، دیگهرخودت می دونی و اون...
افتاد به دست و پام...
عراقیه اسیر شده بود...
فرستادنش پیش من برای بازجویی...
سر ناسازگاری گذاشته بود ، می دانستم اطلاعات خوبی داره ، ولی نم پس نمی داد ، به هیچ صراطی مستقیم نبود ، آخرش بهش گفتم : می برمت پیش کاوه ، دیگهرخودت می دونی و اون...
افتاد به دست و پام...