چند تا شهید توی اردوگاه بودند، از آنهایی که توی اسارت شهید شدند، رفتیم مرتبشان کنیم و بگذاریمشان یک گوشه. وقتی زیر بغل یکیشان را گرفتم که بلندش کنم، دیدم روی دستش یک چیزی نوشته، دستش را آوردم بالا،
نوشته بود: " مادر از تشنگی مردم "
چند تا شهید توی اردوگاه بودند، از آنهایی که توی اسارت شهید شدند، رفتیم مرتبشان کنیم و بگذاریمشان یک گوشه. وقتی زیر بغل یکیشان را گرفتم که بلندش کنم، دیدم روی دستش یک چیزی نوشته، دستش را آوردم بالا،
نوشته بود: " مادر از تشنگی مردم "