دانه درشت، دانه ریز، کنگرهای ، تربت یا شاه مقصود، با همه جور تسبیحی بعد نمازهای بسیار گفته ایم: «اللهاکبر، الحمدلله، سبحانالله». گاهی که تسبیحی نبوده با بند انگشتهایمان گفتهایم. حاج آقاهای زیادی سالهاست بعد سلام نماز مسجد میگویند: «خانمها، آقایان، تسبیح حضرت زهرا فراموش نشود» و ما بلافاصله همه با هم کلمات را زیر لب تکرار میکنیم. شده عادت مأنوس مأنوس.
و عادت، موریانه عبادت است.
عادت موریانه عبادت است، حشرهای که از درون عصای سلیمان ذکرها و دعاهای ما را میپوساند. روزی، روزی سخت و غمگین، عصاهامان فرو میریزند و ما میمانیم و هیبتی شکسته، روحی مرده و فرو افتاده که فقط وانمود میکرد سر پاست.
34 بار اللهاکبر، 33 بار الحمدلله، 33 بار سبحانالله، این کلمات، هدیههای مردی بزرگ به دخترش بودند و هدیههای دختری بزرگوار به ما. دختری که همه چیز را با همه کس تقسیم میکرد، این بار به ما نیازمندان کلمه بخشید ولی ما در طول سالها به کل یادمان رفت این کلمات از کجا آمده بودند. حالا آنها همین جور هستند مثل اشیای اتاق که به بودن همیشگیشان عادت میکنیم. ما شبی را که زن خسته از دستاس مدام گندمها، خاکی از رفت و روب هر روزه، رفت پیش پدر تا خدمتکاری تقاضا کند، کمک دستی، ما آن شب را فراموش کردهایم.
برگشت پیش شوهر و کنیزی همراهش نبود. کلمه آورده بود و عدد. بعد کلمات و ارقام را که هدیه عزیز پدر بودند به ما هم بخشید، مثل گردنبندش که پیشتر به اسیر و فقیر و غریبی بخشیده بود. این کلمات که حالا ما فقط از سر عادت تکرارشان میکنیم، کلمات جادویی توانایی و قدرتاند. این ذکرها، دستهایی اضافهاند، شانههایی همراه، کمک کارانی که وقتهای درماندگی به کمک میآیند. ولی ما چیدهایمشان گوشه اتاق مثل تزئیناتی ناکارآمد که فقط باید باشند. چرا دین را از تر و تازگی میاندازیم؟ تسبیح حضرت زهرا - سلامالله علیها متعلق به داستانی در گذشتههای دور نیست، هدیه هر نماز است، همین الان، همین حالا.