بدون شک اگر انسان آشنای با قرآن و حقایق الهی و برنامه هاى نبوّت و امامت و عارف به نفس خویش و عظمت مقام انسان و حقیقت ربوبیت حضرت حق نباشد، قلبش مرکز حسد و غلبه و حکومت این صفت هلاک کننده و عامل نابودى خیر دنیا و آخرت مى گردد. [...]
حسد به این معنى است که انسان چشم دیدن نعمت را از هر نوعش که باشد، به دیگران نداشته و علاوه بر آن آرزوى زوال و از بین رفتن آن و بدبختى و سیه روزى طرف مقابل را آرزو کند.
بزرگان علم اخلاق در پرتو آیات قرآن و روایات، مباحثى جالب در زمینه حسد دارند که دانستن آن براى هر مؤمن و مسلمان، جهت مصون ماندن از ضربه هاى مهلک این صفت، لازم است.
حسد در کلام علامه نراقى
مرحوم ملّا مهدى نراقى در کتاب پرقیمت «جامعالسعادت» که براى استفاده عموم مردم تحت عنوان «علم اخلاق اسلامى» ترجمه شده مى فرماید:
«حسد، آرزوى زوال نعمت از برادر مسلمان است، از نعمتهایى که صلاح او باشد. البته اگر زوال نعمت را از او نخواهد، بلکه مثل آن را براى خود آرزو نماید «غِبطه و منافسه» است و اگر زوال چیزى را از کسى بخواهد که صلاح او نیست آن را «غیرت» خوانند.
بیان تفصیلى آن، این است که اگر انگیزه حسد صرفاً حرص بر این باشد که آن نعمت به تو برسد، این از پستى و زبونى قوه شهویّه است و اگر انگیزه آن تنها رسیدن مکروهى به محسود باشد از رذایل قوه غضبیّه است و از نتایج کینه توزى است و اگر باعث آن ترکیبى است از هر دو، این از پستى و زبونى هر دو قوه است. و ضدّ حسد «خیرخواهى» است، یعنى درخواست دوام نعمت از حضرت حق بر برادر مسلمان که صلاح او در آن است.
و شکّى نیست که حکم قطعى به این که این نعمت صلاح است یا فساد، ممکن نیست. چه بسا که چیزى در آغاز و در نظر اول نعمت شمرده شود و سرانجام بر صاحب خود وبال و فساد باشد. پس ملاک و مناط در این امر ظنّ و گمان غالب است، بنابراین اگر ظنّ غالب این است که به صلاح اوست، خواستن زوال و نابودى آن «حسد» است و تمنّاى دوام آن خیرخواهى است و آنچه گمان رود که موجب فساد باشد، خواستن زوال آن «غیرت» است.
اما آنچه صلاح و فساد آن بر تو مشتبه است، نظرى و حالتى نسبت به آن نداشته باش تا از حسد در امان بمانى و در طریق خیرخواهى قرار بگیرى. معیار و میزان در خیرخواهى این است که آنچه را براى خود مىخواهى براى برادر خود نیز بخواهى و آنچه را براى خود نمى خواهى و نمى پسندى براى او نیز نخواهى و نپسندى.
و معیار در حسد این است که آنچه براى خود نمى خواهى براى او بخواهى و آنچه را براى خود مى خواهى براى او نخواهى.
حسد، سختترین و دشوارترین بیمارى هاى روانى و بدترین و پلیدترین رذایل است و صاحب خود را به عقوبت دنیا و عذاب آخرت گرفتار مى سازد؛ زیرا در دنیا لحظهاى از حزن و الم خالى نیست و به هر نعمتى که در دست دیگران مىبیند رنج مىبرد و نعمتهاى خداى بزرگ نامتناهى است و هرگز از بندگان بریده و منقطع نمى شود، پس حسود پیوسته در اندوه و رنج است و وبال و سرانجامِ بد آن گریبانگیر خود او خواهد شد و اصلًا به محسود ضررى نمى رساند، بلکه موجب ازدیاد حسنات و بالارفتن درجات او مىشود، از اینرو که حسود بر او عیب مىگیرد و آنچه در شرع جایز نیست درباره او مى گوید.
پس نسبت به محسود، ظالم است و قسمتى از وزر و وبال محسود را بر دوش خود مى گیرد و اعمال شایسته خود را به دفتر اعمال او منتقل سازد، بنابراین حسد وى براى محسود جز خیر و نفع اثرى ندارد.
و با وجود این در مقام عناد و ضدّیت با آفریدگار بندگان است؛ زیرا اوست که نعمتها و خیرات را بر بندگان چنانکه اراده فرموده به مقتضاى حکمت و مصلحت خود ارزانى داشته است. پس حکمت حق و عنایت و مصلحت او چنین اقتضا کرده که آن نعمت بر آن بنده حاصل و باقى باشد و حسود بیچاره زوال آن را مىخواهد و آیا این چیزى جز ناخشنودى از قضاى الهى در برترى دادن بعضى بندگان بر بعض دیگر است؟ و این نیست مگر آرزوى قطع فیوضات الهى که بر حسب حکمت بالغه مقدّر و صادر شده و خواستنِ خلاف آنچه خداوند به مقتضاى مصلحت اراده فرموده است.
بلکه حسود طالب نقص بر خداى سبحان است و نمىخواهد خدا را متّصف به صفات کمالیّه بداند؛ زیرا افاضه نعمتها از سوى خداوند در وقت شایسته و در جاى مستعد، از صفات کمالیّه خداى تعالى است که عدم آنها نقص است بر او و حسود ثبوت این نقص را مىخواهد.
از سوى دیگر حسود، چون زوال نعمتهاى الهى را که وجوداتند مىخواهد و بازگشت شرور و بدى ها به عدم است پس وى طالب شرّ و دوستدار آن است و حکما تصریح کردهاند: هر که به شرّ، اگر چه براى دشمن، راضى و خشنود باشد در واقع شریر است.
پس حسد بدترین رذایل و حسود شریرترین مردم است و چه معصیتى بالاتر از این که کسى از راحت مسلمانى بدون آن که براى وى ضررى داشته باشد ناراحت و متألّم شود و از اینرو در آیات و اخبار از این صفت مذمّت شدید شده است. خداى سبحان در بدى و پستى این صفت و تیرهبختى و شقاوت گرفتار این رذیلت، مى فرماید:
أمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» «۱»
بلکه آنان به مردم [که در حقیقتْ پیامبر و اهل بیت اویند] به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنان عطا کرده، حسد مىورزند.
نمى خواهند نبوت و امامت، حکومت و رهبرى صحیح، علم و دانش، مال و ثروت، اخلاق و فضیلت، زیبایى و نشاط را بر بندگانم ببینند، آن قدر پست و زبون و بى مروّت هستند که آرزوى زوال این نعمتها را از بندگانم دارند.
وَدَّ کَثیرٌ مِنْ أهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إیمانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أنْفُسِهِمْ» «۲»
بسیارى از اهل کتاب پس از آن که حق براى آنان روشن شد به سبب حسدى که از وجودشان شعله کشیده، دوست دارند که شما را پس از ایمانتان به کفر بازگردانند.
إنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها» «۳»
اگر به شما خیر و خوشى [و پیروزى و غنیمت] رسد، آنان را بدحال [و دلتنگ] مىکند، و اگر بدى و ناخوشى [و حادثه تلخى] رسد به سبب آن خوشحال مى شوند.
انگیزهها در حسد
انگیزههاى حسد هفت چیز است:
اوّل- خباثت نفس و بخل نسبت به خیر بندگان خدا، در گوشه و کنار عالم کسانى را مىیابى که از گرفتارى و رنج و مصیبت بندگان شاد و خوشدل مى شوند و از راحت و نیکویى حال و وسعت معاش آنان ناراحت و محزون مىگردند.
چنین شخصى هرگاه نگرانى و اضطراب احوال مردم و گرفتارى و ادبار و تنگى معیشت آنان را بشنود، به سبب خبث باطن و رذالت طبع در خود احساس شکفتگى و شادمانى مىکند هر چند میان او و ایشان هیچ گونه سابقه دشمنى و رابطه آشنایى نبوده باشد و تفاوتى در حال او از رسیدن به جاه و یا مال و مانند اینها حاصل نشود و هرگاه خوبى حال و سر و سامان داشتن زندگى یکى از بندگان خدا را بشنود بر او گران مىآید اگر چه هیچ نقص و ضررى به نرسد.
این بیچاره نسبت به نعمتهاى خدا بر بندگان بخل مى ورزد بدون این که قصد و غرضى داشته باشد و یا تصور کند که آن نعمت به وى منتقل مى شود، پس این خوى ناشى از خبث نفس و پستى و پلیدى طبع است.
دوّم- دشمنى و کینه توزى و این بزرگترین اسباب حسد است؛ زیرا هر انسانى- مگر کمى از اهل مجاهده با نفس- به گرفتارى و رنج دشمن خود شاد و فرحناک مى گردد، یا به گمان این که این حال، مکافاتى است که خداوند به خاطر او به طرف مقابل رسانده، یا براى این که طبعاً ضعف و نابودى دشمن را دوست دارد. و هرگاه نعمتى به دشمن رسد ناراحت مى شود؛ زیرا ضدّ مراد و خواهش اوست و گاه تصور کند که خود او در نزد خدا منزلتى ندارد که انتقام او را از دشمن نگرفته و بلکه به او نعمت داده و از این خیالات اندوهگین مىشود.
سوّم- حبّ ریاست و حب مال و جاه، پس کسى که نام و آوازه را دوست دارد، طالب مدح و ستایش است، از این که او را در فنّ خود وحید زمان و یگانه عصر خوانند و از حیث شجاعت یا علم یا عبادت یا صنعت یا جمال یا غیر اینها مشهور و معروف گردد، اگر بشنود که در دورترین نقاط جهان نظیر و مانند او هست ناراحت و بد دل مىشود و به مرگ او یا زوال نعمتى که در آن با او مشارک است شاد مى گردد، تا در فنّ خود از همه برتر و در ستایشى که از صفت او مى شود یکتا و بىهمتا باشد.
چهارم- ترس از بازماندن از مقصود و مطلوب خود و این مخصوص دو نفر است که هر دو یک چیز را بخواهند، پس هر یک از آن دو در وصول به مقصود به دیگرى حسد مىورزد، از این جهت که آن را در انحصار خود مى خواهد، مثل حسد هووها نسبت به یکدیگر در مسائل همسرى و حسد برادران با هم درنزدیکى به پدر و مادر براى دست یافتن به مال آن دو و حسد شاگردان به یکدیگر در مورد یک استاد براى جلب توجّه او و حسد ندیمان و خواص بزرگان در نیل به منزلت و مقام در نزد او و حسد وعاظ و فقهائى که اهل یک شهرند با هم در رسیدن به درجه قبول و به دست آوردن مال، اگر غرض و مقصود آنها همین باشد.
پنجم- تعزّز و آن عبارت است از این که بر او گران باشد که یکى از همگنانش از او بالا و برتر شود، به این گمان که اگر آن شخص به نعمتهایى دست یابد بر او تکبّر خواهد کرد و او را کوچک خواهد شمرد و او به واسطه این که مى خواهد عزیز و ارجمند شمرده شود خواهان آن است که آن نعمت به او نرسد.
ششم- تکبّر و آن عبارت است از این که صفت تکبّر بر طبع کسى غالب باشد و بخواهد بر یکى از اقران برترى نماید و از او توقّع انقیاد و دنباله روى داشته باشد، پس اگر نعمتى به وى رسد، چنین تصور کند که دیگر متحمّل تکبّر او نخواهد شد و از اطاعت و خدمت او سرباز خواهد زد، یا داعیه برابرى با او یا برترى از او را خواهد داشت و بدین سان خادم وى مخدوم او خواهد شد، از این جهت در رسیدن نعمت به وى حسد مى برد و حسد بیشتر کفّار نسبت به رسول صلى الله علیه و آله از این قبیل بوده، چنانکه مى گفتند: چگونه جوانى فقیر و یتیم بر ما مقدم شود!
وَ قَالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ» «۴»
و گفتند: این قرآن چرا بر مردمى بزرگ از میان یکى از این دو شهر [مکه و طایف] نازل نشد؟!
هفتم-/ تعجّب و این در وقتى است که محسود در نزد حاسد حقیر و نعمتى که به وى رسیده بزرگ باشد و از رسیدن مثل وى به چنان نعمتى در شگفت شود و حسد ورزد و زوال آن را بخواهد و از این قبیل است حسد امّتها نسبت به پیامبران خود که مى گفتند:
مَا أنْتُمْ إلّا بَشَرٌ مِثْلُنا» «۵»
شما جز بشرهایى مانند ما نیستید.
گاهى این اسباب و عوامل یا بیشتر آنها در یک نفر جمع مى شود و بدینگونه حسد در او نیرومند مى گردد به حدّى که دیگر نمى تواند آن را پنهان دارد و دشمنى را آشکار مى سازد و گاه حسد چندان نیرومند شود که حسود آرزو کند که هر نعمتى را نزد هر کسى مى بیند از او زایل شود و به دست وى برسد.» «۶» رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمُوسَى بْنِ عِمْرانَ: یَابْنَ عِمْرانَ، لا تَحْسُدَنَّ النّاسَ عَلى ما آتَیْتُهُمْ مِنْ فَضْلى، وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إلى ذلِکَ وَ لا تُتْبِعْهُ نَفْسَکَ، فِإنَّ الْحاسِدَ ساخِطٌ لِنِعَمى، صادٌّ لِقَسْمِىَ الَّذى قَسَمْتُ بَیْنَ عِبادى، وَ مَنْ یَکُ کَذلِکَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَیْسَ مِنْى. «۷»
اى پسر عمران! از فرآوردههاى فضل و رحمتم بر مردم حسادت مورز و به این نعمتها و مزایاى زندگانى آنها چشم مدوز و در قلب و روان خود آن را پىگیرى مکن؛ زیرا انسان حسود نسبت به احسان من در باره مردم خشمگین است و مى خواهد از کمّ و کیف مزایا و بهرههایى که میان مردم توزیع کردهام جلوگیرى نماید، اگر او بدینسان باشد من از او نیستم و او نیز از آنِ من نخواهد بود.
حسدى که مذموم و ناستوده است عبارت از همان چاه و پرتگاهى است که مؤمن و کافر ممکن است در آن سقوط کنند. فرد حسود حالت روانى خود را در نگرانى از نعمت دیگران و علاقه به زوال این نعمت از دیگران ظاهر مى سازد.
آنگاه که مى بیند دیگران از نظر دین و یا دنیا از مزیتى برخوردارند و یا به او خبر مى دهند که فلان کس سرشار از رفاه و نعم الهى است، این خبر و آگاهى چنان براى او ناخوشایند و دردناک است که نمی خواهد آن را بشنود و در آرزوى زوال این نعمت و تباه شدن خوشبختى وى خود را رنج می دهد.
منابع مقاله:
کتاب : تفسیر و شرح صحیفه سجادیه جلد ششم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
پی نوشت ها:
______________
(۱)- نساء (۴): ۵۴٫
(۲)- بقره (۲): ۱۰۹٫
(۳)- آل عمران (۳): ۱۲۰٫
(۴)- زخرف (۴۳): ۳۱٫
(۵)- یس (۳۶): ۱۵٫
(۶)- علم اخلاق اسلامى: ۲/ ۲۵۶- ۲۷۰ با تلخیص.
(۷)- الکافى: ۲/ ۳۰۷، حدیث ۶؛ بحار الأنوار: ۱۳/ ۳۵۸، باب ۱۱، حدیث ۶۷٫