شهدای مرصاد

وبلاگ شهدای مرصاد فعالیت در عرصه های فرهنگی،اجتماعی،مذهبی،سیاسی (ایران)
شهدای مرصاد
وبلاگ فرهنگی،اجتماعی "شهدای مرصاد"
(این وبلاگ در سال 92 و 93 جزء سه وبلاگ برتر استان خراسان رضوی شناخته شده)
بایگانی
یاد شهدا
آیه قرآن تصادفی مهدویت امام زمان (عج)
عملیات انتقام سخت

طراحی

رفیق شهیدم

طراحی

طبقه بندی موضوعی
خبرنامه پیامکی
کارنامه عملیاتهای دفاع مقدس
جنگ دفاع مقدس

 

« حدیث ثقلین » از ادلّه ى اثبات غیبت امام زمان ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ است، زیرا در آن حدیث مى فرماید:
« إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا. » اصل حدیث به این صورت از رسول اکرمـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ نقل شده است:

«إِنّى تارِکٌ فیکُمُ الثِّقْلَین، أَحَدُهُما أَکْبَرُ مِنَ الآخَرِ: کِتابَ اللّه حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّماءِ إِلَى الاْءَرْضِ؛ وَ عِتْرَتى أَهْلَ بَیْتى. وَ إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ.»؛ (من دو چیز سنگین و گرانبها در میان شما [به یادگار مى گذارم [که یکى از دیگر بزرگتر است: یکى کتاب خدا، که ریسمانى است که از آسمان به سوى زمین کشیده شده است؛ و دیگرى: بستگان و خاندانم. این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا این که در [کنار] حوض [کوثر] بر من وارد شوند.) (1)قرآن و عترت از هم جدا نمى شوند.
یعنى چه حاضر باشند یا غایب. اگر کسى این حدیث را تحقیق و معناى آن را تحصیل کند، مسأله ى غیبت خیلى براى او واضح خواهد بود؛ زیرا در غیر این صورت، « لَزِمَ الْإِنْفِکاکُ بَیْنَ الْقُرْآنِ وَ الْعِتْرَةِ. »؛ (لازمه ى آن جدایى بین قرآن و عترت خواهد بود.)

 

1.مسند احمد، ج 3، ص 14. نیز ر.ک: مسند احمد، ج 3 ،27 و 59؛ مجمع الزوائد هیثمى، ج 9، ص 163؛ مسند ابن جعد، ص 397، منتخب مسند عبد بن حمید، ص 108؛ خصایص نسایى، ص 93؛ مسند ابى یعلى، ج 2، ص 297 و 376؛ معجم صغیر طبرانى، ج 1، ص 131 و...

 



آنان چفیه داشتند... من چادر دارم....

من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است...اما چادر از چفیه بهتر است....

آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود...من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند...من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...

آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند ...من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند ...من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...

آنان با چفیه گریه های خود را می پوشاندند... من در مجلس روضه با چادر صورتم را می پوشانم واشک هایم را به چادرم هدیه می دهم...

آنان با چفیه زندگی می کردند... من بدون چادرم نمی توانم زندگی کنم...

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند... من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم.
دشمنان جهموری اسلامی ایران

خواستگاری که آمد ، نه سربازی رفته بود ، نه کار داشت

خواستگاری که آمد ، نه سربازی رفته بود ، نه کار داشت . خانواده ام قبول نکردند . گفتند
«سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی ، بیا حرف بزنیم .» دو سال  آن قدر رفت و آمد
و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شان کرد . کمی بعد از ازدواج ، با قانون قد و وزن معاف
شد ؛ بس که لاغر بود و قد بلند .
توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد . مهریه را خانواده ها گذاشتند ؛ پانصد تا سکه .
ولی قرار بین من و مصطفی چهارده تا سکه بود . بعد از ازدواج هم همه ی سکه ها را به من
داد . مراسم عقد و عروسی را خانه ی خودمان گرفتیم ؛ خیلی ساده .
یادگاران_شهید_احمدی_روشن

من از اشکی که میریزد زچشم یار میترسم

     از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم

          رها کن صحبت یعقوب دوری و غم فرزند

               من از گرداندن یوسف سر بازار میتــرسم

                     همه گویند این جمعه بیا اما درنگــــــی کن

                           من از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم


http://s1.picofile.com/file/7252193866/m25swhsoywf4wuw0kng.jpg




به مادر قول داده بود بر می گردد.
چشم مادر که به اسخوان های بی جمجمه افتاد ، لبخند تلخی زد
و گفت: بچه ام سرش می رفت قولش نمی رفت.




((سنگر عشق))

قسم بــه سنـگر عشـق و به واژه های بسیج        قسم بـــه سعـــی صفــا و بــه ردپای بسیج

قسم به ذات خداوند و خلقت شب و روز               قسم به عرش و به فرش و به رازهای بسیج

قسم به مشرق و مغرب قسم به صبح سحر         قسم بـــه خــون شهیدان و لاله های بسیج

قسم بــه حمـــد و ثنـای شب خرابه نشین          قسم بـــه ارزش والا و پُـــــربــهای بسیج

قسم بـــه حـــرمت دلهای پاک اهل ولا              سم بــه نخــل و به دریا به زخمهای بسیج

قسم بـه کرب و بلا و صَلوات ظهرِ دَهُم               قسم بــه خـــون شهیـــدان و نینـوای بسیج

قسم بــه جـــان تو مادر بسیجی مخلص             شهیــــد داده پســــر رَهِ مـــنـــای بسیـــج

قسم بــه راز دل عــارفان و سوز درون                 قسم بـــه روح خــــدا پیـــر باوفای بسیج

قسم به ذکرِ شبِ عــاشقان سنگرِ عشق           قسم بــه چهـره موزون به جای پای بسیج

قسم به مهدی و آدینـــه و بـه ندبه او                 قسم به ظهر و جماعت به جمعه های بسیج

قسم بــه سعی و صفــا و مـروه وَ منـی              کـه هست دردل من میل وهم هوای بسیج

قسم به ن و قلم داد و رهگذر بنوشت                  ببخش روز قیـــــامــــت مـرا برای بسیج

شهید بروجردی:
شناخت جریان های که سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن را دارند به مراتب حساس تر از مبارزه با آمریکاست..

چگونه می توان گفت که ما سبک زندگی اسلامی را به مردم آموزش می دهیم درحالی که در سریال هایمان قشر متوسط و ضعیف جامعه را همیشه مذهبی، سنت گرا، دگم و متحجر، بدبخت و واجد تمام خصایل منفی نشان می دهیم!

 

آن ها چفیه داشتند… من چادر دارم!!!

آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند… 
 
من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…


آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود… 
 
من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…


آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…
 
 من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…


آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند … 
 
من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم…


آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند…

من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...

 
ما خون دلها خورده ایم
 
قرارمان برای نسل جوان و نوجوان ، این نبود!!!!!